-
یه چیز تازه
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 17:49
امروز یه چیزی به ذهنم رسید . جاری من 20 ساله که ازدواج کرده و بچه دار نمی شه. بعد از ازدواج ما همسرم به من گفت : برادر من خیلی دلتنگ و غمگینه . کاش همسرش این اجازه رو بهش میداد که بره و یه زن دیگه بگیره تا برادم به آرزوش برسه. من مدتها به این مساله فکر میکردم. از خداوند خواستم تا ما بچه دار بشیم . چون فکر میکردم که...
-
وقت نیست
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 21:25
خیلی اوقات میدونم که وقت نیست و من بایستی مثل احوال یه مسافر در تلاش و تکاپو باشم که بزودی راهی سفرم.... خب بجمب! بهره ببر .لذت ببر . کاری بکن. میدونم !!!! ولی کو گوش شنوا ...
-
منتظر
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 21:09
هنوز به انتظار نشسته ام.... پس کی می ایی؟ من از بهترین مراکز خرید دیدن میکنم. جدیدترین مدل لباسها رو میبینم. بهترین ماشین زیر پامه به کیف پولم نگاهی میندازم ملالی نیست !!!! میشه چیزهایی خرید. اما هنوز تو هیچ فروشگاهی پیدا نکردم . نه اینجا نه دبی من خریدار خوشبختی ام. به یک انسان خوشبخت و خوشحال نیازمندم تا همه انچه را...
-
یه بار دیگه
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 13:23
مهربونم! یکسال و اندی گذشت!!!! ولی بر من قرن ها. پس بارالها.... عظیما ...... یا قرن ها را بر من کوتاه کن یا صبر من افزون کن یا ازمونت را اسانتر گیر یا رحمی به کودک خردسالم نما که هنوز در استانه راه است و مادری می خواهد که ترانه های اسمانی را در گوشش زمزمه کند
-
کاش
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 20:23
کاش یه روز که صفحه نظرات وبلاگ رو باز میکردم.... نظری هم از تو میدیدم.... مهربانم!!!!! خالق توانایم
-
نامه ای به خدا
شنبه 30 تیرماه سال 1386 22:19
می دونی دلم هوای چی کرده؟ کمی بارون نمناک..... پنجره رو باز کنم و شروع کنم به نوشتن.... نامه ای برای تو ای خدای مهربونم..... بنویسم .....بنویسم..... ساعتها .....روزها ...... ماهها...... چقدر دلم برات تنگ شده.....چقدر دلم می خواد با تو حرف بزنم....... یعنی الان تو به من نزدیکی ..... حتی از رگ گردن؟؟؟؟ یعنی مرا...
-
بی جواب
شنبه 30 تیرماه سال 1386 21:59
ﭽرا من هیج فکری ندارم ؟؟؟؟؟؟؟ و حالا ﮔیر داده ام که نقطه اغاز خلقت کجاست؟؟؟ خب می رسم به خدا. ولی همون جا که وای نمی سم ........ می خوام برم جلو که خب بی جواب می مونم و سر در ﮔم میشم. ........ اخه من ﭽیکار کنم؟؟؟؟؟؟
-
قاب عکس
شنبه 30 تیرماه سال 1386 21:58
امروز وقتی که روی تخت دراز کشیده بودم نﮕاهم افتاد به قاب عکس روی دیوار . حدود سه سال قبل وقتی که اولین عکس مشترک رو ﮔرفتیم. سعی کردم دوباره با دقت به عکس نﮕاه کنم . دلم میخواست خود جند سال قبلم رو کشف کنم. صورتی کشیده ... سفید و کمی رنﮓ ﭙریده ..... أرام و بی صدا ..... با ارامشی خاص ...... یوسف ﭙشت من ایستاده .... شانه...
-
سلام دوباره
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 20:07
من فقط درخواست می کنم دوستانی که می توانند کمکی کنند دریغ نفرمایند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 18:50
من خیلی دوست دارم با کسی که تجربه در بیماریهای افسردگی و روحی داره حرف بزنم. یا کسیکه اطلاعات قوی داشته باشه. من به راهنمایی شما احتیاج دارم. ممنون از همگی
-
مزاحم
جمعه 1 تیرماه سال 1386 20:43
سلام و شب خوش یک فکر مزاحم مثل وزوز یک مکس افتاد تو سرم و بیچاره ام کرده. همیشه مراقب باشید .فکر های مزاحم اکر راه پیدا کنند امن ترین و زیبا ترین مکان ارامش تبدیل به وحشتناک ترین مکان خواهد شد. خیلی مراقب باشید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 21:36
سلام یک سال کذشت من هنوزمشغول مبارزه هستم و به دعای خیر شما محتاج۰ ممنون ازتمامی دوستانی که همراهم بودند و هستند۰ شدیدا به دعای شما خوبان محتاجم امیدوارم همواره سالم باشید و در تمام ازمایشات سر بلند
-
سلام بر منتظر
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 18:07
عصر جمعه است .... و آسمان گسترده........... فرشتگان ابرها را بر پهنه آن می کشانند.کمی کبود .....کمی سفید ..... کمی نیلی .... بگذار به تو بنگرم گرچه عظیم در خرد جا نگیرد..... ولی بگذار این بار خرد در نگاه عظیم تو به تلالو درآید. ای نظر کرده..................تنها به انتظار نیم نظری هستم.............. کی میآیی ؟ کی ؟
-
نامه به عشق
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 18:29
سلام آقا جان من یک دیوانه ام... امروز همه به تو سلام میدهند. من هم... یعنی ای کاش که سلام مرا بپذیری... کاش فطرس از بوی گند تعفن من فراری نشود. و بالهایش از سنگینی گناهان من آتش نگیرد. چقدر به اشک محتاجم ... چقدر به یک سیلاب تند و رگبار بی امان باران محتاجم ... یعنی زنگار قلب سیاه من با این باران پاک میشود؟ من دیوانه...
-
سلام بر تاریکی
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 22:32
سلام دوستان شنیدن کی بود مانند دیدن................................ به در خواست دوستی که خواستار دانستن مشکلم شده بود : من و همسرم عاشق هم بودیم. با عشق زندگی مشترک را شروع کردیم ..............تازه نفس در ابتدای راه ............. پس از تولد فرزندمان با شنیدن خبر بدی ....................( فوت یکی از دوستان...
-
پیامی برای تو
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 00:04
ساعت نزدیک به ۱۲ نیمه شب است.کودکم ارام خوابیده. و پدرش کیلومترها انسو تر در کشوری دیگر روزگار می گذراند. پروردگارا به یاد میاوری روزهای اغازین زندگی مشترکم. چه بی تاب بودم . از همسرم خواستم که هرگز تنهایم نگذارد. و من بیمار شدم و او را تنها گذاشتم. زندگی میچرخد. شکوه نمی کنم چرا که شکایت از زندگی شکایت از توست. اما...
-
امروز
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 16:34
امروز میخوام دنبال روز شمار مرگ بگردم ببینم حداقل چند ثانیه یا چند ساعت یا چند روز و ماه و سال دیگه زنده ام چرا بعضی وقتا دنیا با تمام فراخیش برا آدم تنگ و خفقان آور میشه؟
-
هوس بعدی
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 18:51
گفتیم یه بچه و خداوند این موهبت رو تو دستمون گذاشت اما داستان به همینجا ختم نشد.................. در حالیکه هنوز تشنه محبت بودیم............... و تازه با امید و آرزوی رو به فرداها.................همه چیز به ریخت امروز خسته و تنها رو به پنجره نیمه باز زمان نشسته ام ....کودکم در آغوشم ............. و ثانیه ها را میشمارم...
-
هراس
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 21:30
وقتی حالم بده با انبساط زمان رو برو میشم و نمی دونم چه خاکی به سرم بریزم وقتی حالم خوبه با سرعت بی امان زمان مواجه ام و نمی دونم چطور فرصت ها رو شکار کنم ولی در مجموع حال خوب رو به حال بد ترجیح میدم ................ وای شبهای قدر نزدیکه و من تا سالهای قبل می رفتم تا یوسف بخرم و اسمم تو لیست خریداران باشه اما امسال...
-
درس عبرت
جمعه 14 مهرماه سال 1385 21:54
می گم وقتی آدم یه عشق الهی و آسمانی رو با یه عشق مجازی و زمینی معاوضه کنه نتیجه اش میشه همون بلایی که سرم اومد: بدبختی ...درماندگی ... سرگردانی.... حیرت.... خب برای من با اون همه ادعا....!!! کاش هیچ وقت به زور چیزی رو طلب نمی کردم اگه چیزی نداشتم اما خدا رو که داشتم و این یعنی همه چیز اما حالا مثلا همه چیز دارم ولی...
-
بهترین تنبیه
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 21:16
هر روز این ذهن لوس و ننر و مسخره من به یک چیز گیر میده هر روز هوسی ... وسوسه ای...خواهشی.... هر ثانیه اظطراب و تلاطم به نظر شما بهترین راه برای تنبیه این ذهن مریض و بیمار چیست؟
-
روزنه
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 21:11
چه وبلاگ سوت و کوری دارم سرد و تاریک مثل کنج قلبم ............. اما هنوز منتظر معجزه ام شاید روزنی باقی مانده باشد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهرماه سال 1385 21:54
امید چه شکلی نوشته می شه؟ صدای عشق چه جوریه؟ کسی منو با خدا آشتی بده....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 22:52
وای مصیبتی بود گذشت و می گذرد ................. کاش کسی هدف از زندگی را برایم میگفت کاش همان که اظطرابم را دید ارامش یعنی خودش را به من ارمغان دهد چه مبارزه ای.................... چه سخت..................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 21:18
همه جیز از یه خبر شروع شد. خبری که بعدا دروغ از کار امد. و نتیجه اش در هم ریختن زندکی من شد. دارم تلاش میکنم. شما هم برای من دعا کنید. نمی دونم این فکر مسخره خودکشی از کجا به سرم افتاده. از تصورش وحشت بهم دست می ده. ولی دست از سرم بر نمی داره. راهی نشونم بدید یا حرفی بزنید تا من امیدوار شم
-
ای دل غافل
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 15:51
واقعا تشکر از این همه التفات!!! دریغ از یک نظر................. افسوس!.......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 17:57
سلام بی مقدمه شروع می کنم. خیلی آشفته ام. دچار افسردگی شده ام. نمی دونید چه احساس مسخره و کشنده ایی است. آرزو می کنم هیچیک از شما به این درد دچار نشید. از کارهای روز مره باز مانده ام.....مرتب افکار منفی در ذهنم دور میزند.مثل تار عنکبوتی به دور من تنیده شده. از احساس خالی و عاری شده ام. من چه کار کنم؟؟؟؟؟؟ ترا به خدا...