نیاز

درخواست کمک

نیاز

درخواست کمک

نامه ای به خدا

می دونی دلم هوای چی کرده؟

کمی بارون نمناک..... پنجره رو باز کنم و شروع کنم به نوشتن....

نامه ای برای تو ای خدای مهربونم.....

بنویسم .....بنویسم..... ساعتها .....روزها ...... ماهها......

چقدر دلم برات تنگ شده.....چقدر دلم می خواد با تو حرف بزنم.......

یعنی الان تو به من نزدیکی ..... حتی از رگ گردن؟؟؟؟ یعنی مرا میبینی؟؟؟؟؟

یعنی تو سمیع و بصیری؟؟؟؟؟؟؟

پس یعنی جوابم را میدی؟؟؟؟؟؟

بی جواب

 

ﭽرا من هیج فکری ندارم ؟؟؟؟؟؟؟ و حالا ﮔیر داده ام که نقطه اغاز خلقت کجاست؟؟؟

خب می رسم به خدا.

ولی همون جا که وای نمی سم ........ می خوام برم جلو که خب بی جواب می مونم و سر در ﮔم میشم. ........

اخه من ﭽیکار کنم؟؟؟؟؟؟

قاب عکس

 

امروز وقتی که روی تخت دراز کشیده بودم  نﮕاهم افتاد به قاب عکس روی دیوار . حدود سه سال قبل  وقتی که اولین عکس مشترک رو ﮔرفتیم.  سعی کردم  دوباره با دقت به عکس نﮕاه کنم . دلم میخواست خود جند سال قبلم رو کشف کنم.

صورتی کشیده ... سفید و کمی رنﮓ ﭙریده ..... أرام و بی صدا ..... با ارامشی خاص ......

یوسف ﭙشت من ایستاده .... شانه هایم را محکم ﮔرفته. میخندد. استوار و مطمئن. مثل کوه می ماند. هنوز هم برایم بشتوانه و ارامش دهنده است.

 

احساس من احساس کودکی است که مادرش را ﮔم کرده . و ارامش از دست رفته خود را طلب میکند.