گفتیم یه بچه
و خداوند این موهبت رو تو دستمون گذاشت
اما داستان به همینجا ختم نشد.................. در حالیکه هنوز تشنه محبت بودیم............... و تازه با امید و آرزوی رو به فرداها.................همه چیز به ریخت
امروز خسته و تنها رو به پنجره نیمه باز زمان نشسته ام ....کودکم در آغوشم ............. و ثانیه ها را میشمارم تا کی به ساعت و روز و ماه و سال مبدل شوند.................... و من پایان داستان را سریعتر ببینم...